ادبیات و فرهنگ
وقتی به خانه رسیدم ، نزدیک ظهر بود بی مجال استراحتی . پس از ناهار می بایست به گناوه می رفتیم . رفتیم . با همسرم و دخترم غزل . عصری در کنار آرامگاه ایرج شمسی زاده . سخنرانی ، شعر و نقل خاطرات . خورشید فقیه ، دکتر رضا معتمد ، دکتر حسین جلال پور ، فرج الله کمالی و .... که سخن گفتند و شعر خواندند . جمع زیادی از دوست داران ایرج بودند . حسین عسکری ، حسین قشقایی ، مرتضی زند پور ، جواد نگهبان ، علی طوسی ، مهدی جانبخشان ، عیسی عباس زاده و ....
پس از خداحافظی با خانواده ی زنده یاد شمسی زاده ، شب ابتدا به منزل دکتر جلال پور بودیم با تعدادی از مهمانان ایشان و پس از آن در جلسه ی شعر و شعر خوانی . از دشتستان ، من و استاد کمالی شعر خواندیم . علی اسپرغم ، حسین قشقایی و نشمین شمسی زاده کنارم نشسته بودند . شاعرانی از استان های دیگر و شهرستان های دیگر استان هم بودند . شام به همراه دکتر جلال پور به یکی از رستوران ها رفته و آنگاه عازم برازجان شدیم تا استراحتی کرده و صبح روز بعد به « دژ » برازجان برویم و نمایشگاه کتاب نویسندگان و شاعران دشتستان را ببینیم . من و خانمم با هم بودیم . چند کتاب هم خریدیم . در دقایقی که به صورت ویژه از ما پذیرایی شد ، پیرامون اهمیت چنین نمایشگاهی برای شناساندن فرهنگ دشتستان حرف زدم و کاستی های نمایشگاه را نیز بیان کردم که یکی از آن ها ، نبود کتاب های منوچهر آتشی بود . شب عید را با دو مراسم جشن گرفتیم . هم تولد غزل بود و هم تولد بهار . دو مراسم را با هم یکی کردیم و شبی خوش را آفریدیم . روز عید ، اتفاق های مبارک ، یکی رسیدن کتاب « دشتستان در آینه ی شعر » و دیگری شرکت در عروسی فرزند عمه زاده ام جعفر جعفری در بنار در شباهنگام بود . دیدار ها و تلفن ها و پیام ها و .... نیز کم نبودند . در زیارت نزد خواهر و در بنار نزد برادرم نیز رفته بودم . دوم فروردین نوبت بوشهر بود . از بندرگاه آغاز کردم و خواهرم را دیدم و در بوشهر به منزل حسین باقری رفتم و ناهار در « سرتل » منزل حاجی حمیدی ماندم که نیما هم از محل کار خود مستقیما نزدمان آمد . عصر نیما را در بوشهر پیاده کرده و خود عازم برازجان شدیم تا برای فردا آماده شویم . فردا که آمد ، من با علی اسپرغم عازم دورودگاه شدم تا در نهمین مراسم نوروزی در کنار کاخ بردک سیاه شرکت کنیم . مثل هر سال ، سرود ، ترانه ، سخنرانی ، شعر خوانی و شادمانی بود و مثل همیشه ، تمام زحمت ها روی شانه ی ابوذر محتشمی . من نیز شعری خطاب به کاخ تموکن خواندم که شب قبل آن را سروده بودم :
اگر چه نیست تو را فرصت بیان ای کاخ ز بند بند تو جاری ست داستان ای کاخ
ز داریوش و خشایار و اردشیر ، هنوز به جاست در رگِ هر ذرّه ات نشان ای کاخ
ضمانِ رونقِ بازارِ راهِ ابریشم نشانِ هیبتِ ایرانِ باستان ای کاخ ....
چهارم فروردین را به باغ اختصاص دادم . افضل عوضی آمد و سه عدد بوی باقی مانده از نخل های نر را برایم برید و من نیز در هر اصله نخلی ، چهار تار بو گذاشتم و گذشتم . شب پنجم ، چیز دیگری بود که بسیار عالی گذشت . اختتامیه ی نمایشگاه کتاب نویسندگان و شاعران دشتستان در دژ . عده ای از دوستان را دیدم . سخنرانی های دکتر ماحوزی و دکتر محمد مهدی جعفری اوج زیبایی برنامه بود . دکتر جعفری ضمن سخنانی به بیان خاطرات خود در دژ نیز پرداخت و گفت که وقتی همراه با مهندس بازرگان ، مهندس سحابی ، مهندس عزت الله سحابی و در مجموع با 18 نفر از هم رزمانمان ما را از زندان قصر به دژ برازجان تبعید کردند ، غروبی به اینجا رسیدیم و ما را در این قسمت ( اشاره به سمت جنوب ضلع شرقی ) جای دادند . از حزب توده هم آقایان کی منش و عمویی بودند . برای دیگران تبعید ولی برای من تقریب بود . چند ماه بعد ، ساواک وقتی متوجه شد که هر روز خانواده ی من به ملاقاتم می آیند ، مرا به یزد تبعید کردند ..... . آقای نجف قلی محمودی مجری برنامه بود . او در خلال اجراهایش ، دو شعر از من نیز خواند و هنگامی که برای گرفتن هدیه ی خود رفتم ، دکتر ماحوزی مرا به سوی خود کشید و با هم روبوسی کردیم و از شعر محلی من تمجید کرد . من نیز با دیگران دست دادم و دست دکتر جعفری را بوسیدم . قاسم شجاعی نیز مثل همیشه مهربانی هایش تمامی نداشت و عکس هایی از من گرفت و شب از طریق واتس آپ برایم ارسال کرد تا خاطرات آن شب همیشه زنده بماند . قاسم را شب بعد نیز دیدم . با خانواده اش . من نیز با فروغ ، غزل ، غزاله و ثنا رفته بودیم . کنسرت شعر محلی . عیدانه . سروش حسن زاده از شعرهای استاد کمالی ، ایرج شمسی زاده ، احمد شمس العلماء و ... خواند . شعر دشتستان من نیز بود . برنامه خیلی زیبا و قوی بود . شش ماه روی آن زحمت کشیده بودند . وقتی کنسرت تمام شد ، نزد نوازندگان و آقای حسن زاده رفتم و سپاس خود را تقدیم آنان کردم و شبی شیرین پر بار را به خاطراتم گره زدم .